کاروان

دلتنگی ( از آخرین اشعار فروغ فرخزاد )

زیرا در آسمان

شیرازه سفرنامه ام را

از آفتاب دوختم

درکوچه های بی بازو

در گاه های بی زن

با آفتاب سوختم

 

تصویر این شکستگی

اما سنگین است

تصویر این شکستگی ای مهربان

            ای مهربان ترین

تعادل روانی آینه را

به هم خواهدریخت

مرا به باغ کودکی ام مهمان کن

زیرا من از بلندی های

مناجات افتاده ام

وقتی که صبح

فاصله دست وپلک بود

صحرا پر از سپیده دم می شد

با حرف های مشروط

با مکث های لحظه به لحظه

با دست های من

که شکل های مشکوک را

پرچین و توطئه را

از روی صبح بر می چید

اینک تمامی آبی های آسمان

در دستمال مرطوبم جاری است

وز جاده های بدبخت

گنجشک ها غروب را 

 به خانه مان آورده اند

گنجشک های بیکار

گنجشک های روز تعطیل .

 

              آذر1345 - فروغ

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:۳٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱٠/٤

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir